مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۵ - در مدح سلطان ظهیرالدوله ابراهیم

شهریارا کردگارت یار باد

بنده تو گبند دوار باد

روز جاهت را سعادت نور باد

شاخ ملکت را جلالت بار باد

عزم جزم تو به حل و عقد ملک

چون ستاره ثابت و سیار باد

طبع و عقلت بحر لؤلؤ موج باد

دست جودت ابر گوهربار باد

نقطه ای باد آسمان گرد درت

رای تو بر گرد او پرگار باد

دولتت را سعی بی تقصیر باد

نصرتت را تیغ بی زنگار باد

زار وقت شادی تو زیر باد

خار وقت جود تو دینار باد

روزهای روشن گیتی همه

بر عدوی تو شبان تار باد

مغز بدخواه تو اندر خاک خفت

دیده اقبال تو بیدار باد

چرخ را با حاسدت آویز باد

بخت را با دشمنت پیکار باد

تارک این زیر چنگ شیر باد

سینه آن پیش نیش مار باد

تیغ و تیرت را به روز کارزار

فتح و نصرت قبضه و سوفار باد

در جهان بر هر جهانگیری ز تو

هر مثالی لشکری جرار باد

صدرت از مه منظران باد آسمان

بزمت از بت پیکران فرخار باد

دست و بازوی تو را در کارزار

فر و زور حیدر کرار باد

رای تو تابنده چون خورشید باد

ملک تو پاینده چون کهسار باد

هر که از شادیت چون گل تازه نیست

همچو شاخ گل دلش پر خار باد

دولتت هر سو که تازی جفت باد

ایزدت هر جا که باشی یار باد

تو عجب داری که من گویم همی

کز جلالت شاه برخوردار باد

کز فلک هر ساعتی گوید ملک

خسرو ابراهیم گیتی دار باد