تُرک من بر عزم رفتن تیر در ترکش مکن
غمزهٔ خون ریز را بر فتنه لشکرکش مکن
زآن دل سنگین چو کردی تیر پیکان مژه
تا مرا جان هست در تن تیر در ترکش مکن
گر نداری زان لب شیرین شکر ورزیدنم
خندهٔ دزدیده زآن لبهای شکروش مکن
پای کوبان میرود خنگت بر آتشلاخ نُه
گو برای جان ما را لعل در آتش مکن
چرخ مه گم کرد و زلفت یافت، پنهانش مدار
هفت دوران است سیار فلک را شش مکن
پیش رفتهست آب چشمم، خسرو از بهر وداع
ابر بارانیست در ره، تنگ بر ابرش مکن