امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴۰

خونی ز چشمم می رود، در انتظار کیست این؟

تیری به جانم می نهد، از خارخار کیست این؟

دل کز بتان بوالهوس آورده بودم باز پس

باری دگر دزدیده کس، بنگر که کار کیست این؟

هر دم به خاکی منزلم، هر دم غباری حاصلم

ای خاک بر فرق دلم، آخر غبار کیست این؟

گویند اگر آن خوش پسر آید، چه آری در نظر

در چشم من چندین گهر بهر نثار کیست این؟

اینک رسید آن کینه کش، جان در رکابش سینه وش

برکشتم دل کرده خوش، مردم شکار کیست این؟

گلگون انار انگیخته، گیسو کمند آویخته

دل خسته و خون ریخته، چابک سوار کیست این؟

بسته میانی در کمر چون ریسمانی و گهر

باری مرا نآمد ببر، تا در کنار کیست این؟

بر خسرو بیدل ز کین، اسپ جفا را کرده زین

گر ریزدش خون در زمین، در زینهار کیست این؟