امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۵

به هر جنبش که در زلفت ز باد صبحگاه افتد

بسا دلهای مسکینان کزان زلف دو تاه افتد

گل اندر خوابگاه نرگس افتد گر وزد بویت

ولیکن عشق بازان را خسک در خوابگاه افتد

۳

تو می رو مست و غلتان، کو هزاران توبه باطل شو

چه غم دارد ازان شاهد که زاهد در گناه افتد؟

ز چشمت کاروان صبر من تاراج کافر شد

مسلمانان، کسی دیده ست کاندر شهر راه افتد؟

تو جولان می زنی و طالبان چون گرد دنبالت

مبادا کان عنان در دست مست او مخواه افتد

۶

سرم خاک ره سروی که چون بینند بالایش

کلاه افتد ز سر بر خاک و سر پیش کلاه افتد

هوس دارد که در پایت سراندازی کند خسرو

ولیکن کسی گدا را راه پیش پادشاه افتد؟