امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

بگذشت و نظر نکرد ما را

بگذاشت ز صبر فرد ما را

با این همه شاید ار بگوید

پروانه چو شمع سرد ما را!

۳

ما بی خبر از نظاره بودیم

جان رفت و خبر نکرد ما را

گر دیده به خاک در نریزد

از دور بس است گرد ما را

ای بی خبران که پند گویید

بهر دل یاوه گرد ما را

۶

دانند که نی به اختیار است

چشم تر و روی زرد ما را

صد شربت عافیت شما را

یک چاشنیی ز درد ما را

خاکستری از وجود ما ماند

بس کاتش عشق خورد ما را

هر چند بسوخت خسرو از شوق

این شعله مباد سرد ما را