صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۸۶

نه تبخاله است بر گرد دهان یار افتاده

که گوهرها برون از مخزن اسرار افتاده

کدامین سرو بالا را گذار افتاده بر گلشن؟

که از خمیازه دست شاخ گل از کار افتاده

به چین عاریت دامان استغنا نیالاید

ز بس شمشیر ابروی تو جوهردار افتاده

نگیرد پرده غفلت اگر چشم عزیزان را

متاع یوسفی در هر سر بازار افتاده

به آب روی خود در منتهای عمر می لرزم

به دست رعشه دارم ساغر سرشار افتاده

مجو در سایه بال هما امنیت خاطر

که این گنج گهر در سایه دیوار افتاده

که می گوید ثمر در پختگی بر خاک می افتد؟

سر منصور از خامی به پای دار افتاده

فلک بیهوده می گردد طرف با آه گرم من

سپر پوچ است با تیغی که لنگردار افتاده

نشوید گرد خواب غفلت از چشم گرانخوابم

ز بس سیلاب عمر من سبکرفتار افتاده

بود غافل ز دام زیر خاکم چشم ظاهربین

وگرنه رشته تسبیح از زنار افتاده

زند بر سنگ سر از غیرت کلک گهربارم

اگر چه تیشه فرهاد شیرین کار افتاده

کدامین سروبالا را خدایا در نظر دارد

که مهر عالم آرا را ز سر دستار افتاده

ازان صائب سر از پای خجالت برنمی دارم

که رزقم چون قلم گفتار بی کردار افتاده