صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۹۸

این منم در دست زلف یار را پیچیده‌ام

در سخن آن شکرین‌گفتار را پیچیده‌ام

تن به خوی آتشین لاله‌رویان داده‌ام

در حریر شعله این طومار را پیچیده‌ام

سر اگر خواهند از من بی‌تامل می‌دهم

بهر وا کردن من این دستار را پیچیده‌ام

عاجزم در باز کردن‌های آن بند قبا

من که قفل سد در گلزار را پیچیده‌ام

چون نفس صائب نیاید سرمه‌آلود از جگر

کم‌عنان آه آتشبار را پیچیده‌ام