ز خلوت برنمیآیی چه حاصل
به چشم تر نمیآیی چه حاصل
ندارد حسن منظر بهتر از چشم
به این منظر نمیآیی چه حاصل
سرآمد زندگانی و تو بیرحم
مرا بر سر نمیآیی چه حاصل
تو چون قمری مرا ای سرو آزاد
به زیر پر نمیآیی چه حاصل
می نابی ولی از خلوت خم
چو در ساغر نمیآیی چه حاصل
ز آغوش صدف از شرم بیرون
تو چون گوهر نمیآیی چه حاصل
ز پیوندست هر نخلی برومند
به عاشق درنمیآیی چه حاصل
به صد مینای می از پرده شرم
تو ظالم برنمیآیی چه حاصل
گرفتم با تو عالم برنیاید
تو با خود برنمیآیی چه حاصل
برون از تختهبند جسم چون تیغ
تو بیجوهر نمیآیی چه حاصل
گرفتم عمر صائب باز گردید
تو چون کافر نمیآیی چه حاصل