صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۹۱

خزان رسید وگل افشانی بهار نماند

به دست بوسه فریب چمن نگار نماند

چنان غبار خط آن صفحه عذار گرفت

که جای حاشیه زلف برکنار نماند

ز خوشه چینی این چهره های گندم گون

سفید را به نظر یک جو اعتبار نماند

ز نغمه سنجی داود گوش می گیرند

فغان که نغمه شناسی درین دیار نماند

ز پیش آتش خویش چگونه بگریزم

مرا که قوت پرواز یک شرار نماند

خموشیم اثر شکر نیست چون صائب

دماغ شکوه ام از اهل روزگار نماند