زبان شِکوهٔ ما لعل یار میبندد
لب پیاله دهان خمار میبندد
ز جوش باده خم از جای خویشتن نرود
جنون چه طرف ازین خاکسار میبندد؟
غبار خاطر من آن قدر گرانخیز است
که ره به جلوه سیل بهار میبندد
به من عداوت این چرخ نیلگون غلط است
کدام آینه طرف از غبار میبندد؟
به این امید که در دامن تو آویزد
نسیم پیرهن از مصر بار میبندد
اگر نه روی تو آیینه را دهد پرداز
دگر که آب درین جویبار میبندد؟
کلید آه ترا جوهری اگر باشد
که بر رخ تو در این حصار میبندد؟
به دست، کار جهان را تمام نتوان کرد
جهان ازوست که همت به کار میبندد
جواب آن غزل بلبل نشابورست
«که رنگ لاله و گل برقرار میبندد»