به رغبت با خم زلفش دل بیتاب میسازد
چو آب زندگی با ماهی این قلاب میسازد
شود گلزار ابراهیم آتش بر گنهکاران
دل ما را چنین گر شرم عصیان آب میسازد
به احسان ای توانگر دستگیری کن فقیران را
که دریا بهر ریزش ابر را سیراب میسازد
سپهر کجرو از جا در نیارد اهل تمکین را
خس و خاشاک را سرگشته این گرداب میسازد
سفیدیهای مو گفتم شود صبح امید من
ندانستم که غفلت پردههای خواب میسازد
وفاداری مجو از دولت هرجایی دنیا
به یک روزن کجا خورشید عالمتاب میسازد؟