خنک آن دم که نشینیم در ایوان، من و تو
به دو نقش و به دو صورت به یکی جان، من و تو
داد باغ و دم مرغان بدهد آب حیات
آن زمانی که درآییم به بستان، من و تو
اختران فلک آیند به نظّارهٔ ما
مهِ خود را بنماییم بدیشان، من و تو
من و تو بیمن و تو جمع شویم از سر ذوق
خوش و فارغ ز خرافاتِ پریشان، من و تو
طوطیان فلکی جمله شکرخوار شوند
در مقامی که بخندیم بدان سان، من و تو
این عجبتر که من و تو به یکی کنج، این جا
هم در این دم به عراقیم و خراسان، من و تو
به یکی نقش بر این خاک و بر آن نقش دگر
در بهشت ابدی و شکرستان، من و تو