شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳

خواجه آمد سرای خود آراست

رفت و منزل به دیگری پیراست

بنده بی خواجه ماند سر گردان

در به در می دود که خواجه کجاست

خواجه همچون خیال آمد و شد

نیک و بد از نشان او برخواست

معتبر بود اعتبار نماند

عبرتی گیرد آنکه او بیناست

بود خواجه حباب بحر محیط

گرچه جامش شکست آب به جاست

هر که با ما نشست در دریا

نزد ما آبروی ما از ماست

این و آن جفت یکدیگر باشند

نعمت الله از همه یکتاست