نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۲۹ - حکایت بط

گویند که بَطی در آب روشناییِ ستاره دید، پنداشت که ماهی است، قصدی می‌کرد تا بگیرد و هیچ نمی‌یافت. چون بارها بیازمود و حاصلی ندید فروگذاشت. دیگر روز هرگاه که ماهی بدیدی گمان بردی که همان روشنایی است قصدی نپیوستی. و ثَمِرَّتِ این تَجرُبَت آن بود که همه روز گرسنه بماند.