بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱۶

تمثال فنایم چه نشان‌؟ کو اثر من

خودبین نتوان یافتن آیینه‌گر من

گم‌کرده اثر چون نفس باز پسینم

کو هوش‌ که از آینه پرسد خبر من

جمعیت شبنم‌ گره بال هوایی ‌ست

تدبیر اقامت چه‌ کند با سفر من

در نسخهٔ تجرید تعلق چه حدیث است

چون نقطه اثر باخته زیر و زبر من

من آینه پردازم و دل شعبده انگیز

ترسم‌ که مرا جلوه دهد در نظر من

چون ابر ز بس منفعل نشو و نمایم

پرواز عرق می‌شود از سعی پر من

زین سعی ‌که جز لغزش پا هیچ ندارم

تا چند چو اشک ابله بندد کمر من

هر جا تپشم محو شد از خویش نهانم

شب در نفس سوخته دارد سحر من

تا بر الم بیکسی‌ام ناله نخندد

از سرمه توان سایه فکندن به سر من

عریان تنیی هست درین معرکه بیدل

این جامه‌ که تنگی ننماید به‌بر من