آفات از هوس به سرت هاله میشود
این شعلهها ز دست تو جوّاله میشود
زین کاروان چه سود که هرکس چو نقش پا
از سعی پیشتاخته دنباله میشود
بیشغل فتنه نیست چو نفس از فساد ماند
چون قحبهٔ عجوز که دلّاله میشود
از محتسب بترس که این فتنهزاده را
چون وارسند دختر رز خاله میشود
بیسحر نیست هیأت شیخ از رجوع خلق
این خر تناسخیست که گوساله میشود
سوداییان بخت سیه را ترانههاست
طوطی هزار رنگ به بنگاله میشود
ما را قرینه دولت بیدار داده است
صبحی که در شب، او شفق لاله میشود
در وقت احتیاج، ز اظهار، شرم دار
چون شد بلند دست دعا ناله میشود
واماندهام به راه تو چندانکه بر لبم
چون شمع حرف آبله تبخاله میشود
بیدل به شیب نام حلاوت مبر که نخل
دور است از ثمر چو کهنساله میشود