عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۹

آن که در راه طلب ماند و پایی نکشد

گو سر رشته رها کن که به جایی نکشد

من خود از تربیت دل نکشم دست، ولی

ترسم این آئینه کارش به صفایی نکشد

۳

آخر انصاف بده تا به کی از دست تهی

نگشاید کمری، بند قبایی نکشد

نکتهٔ عشق کجا، حوصلهٔ عقل کجا

تحفهٔ شاه کسی پیش گدایی نکشد

هر که گردی نفشاند ز رخ همسفران

سعی او در ره مقصود به جایی نکشد

۶

سرکشی عادت ما نیست بگویید که عشق

لشکر برق به تسخیر گیایی نکشد

عرفی از نغمهٔ ناهید لب ناله مبند

ناله تا هست مرا دل به نوایی نکشد