قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸۹ - در ستایش پادشاه خلد آشیان محمدشاه غازی طاب‌الله ثراه فرماید

ای ترک من ای عید تو چون روی ‌تو میمون

بر طرهٔ مفتول تو دلها همه مفتون

عقل تو کهن بخت تو نو وقت تو خرم

سال تو نکو حال تو خوش فال تو میمون

زانگونه که بر خلق همایون گذرد عید

بر ما بگذر تا گذرد عید همایون

چون بوسه بود توشهٔ جان خاصه به نوروز

ای ترک بیاتات ببوسم لب میگون

هی بویمت آن‌ لب‌ که به‌ طعمست طبرزد

هی بوسمت آن رخ‌ که به‌رنگست طبرخون

معجون حیاتست لب لعل تو ایراک

مرجان لطیفیست به مرجان شده معجون

تو جلوه دهی سروی چون طبع من آزاد

من عرضه‌کنم شعری چون قد تو موزون

ای طرفه سر از غرفه برون آر و برون آی

کآمد مه نیسان و بشد نوبت‌ کانون

قانون نشاطی ‌که به‌ کانون شدت از دست

نو کن به می سرخ‌تر از آتش ‌کانون

لختی بخروشیم و بجوشیم و بنوشیم

زان می ‌که بر او رشک برد رای فلاطون

زان می ‌که ازو لعل بود نعل در آتش

خود قوت دل ما دل یاقوت ازو خون

بنشین و بخور باده مگو باده خورم چند

برخیز و بده بوسه مگو بوسه دهم چون

آن قدر بده بوسه ‌که بیخود شوم ایدر

آن قدر به خور باده‌ که از خود روی ایدون

قانون چکنی بوسه و می هردو فزون ده

عدل ملکست آنچه برونست ز قانون

شاهنشه آفاق محمد شه غازی

کش تخت سلیمان بود و بخت فریدون

برجی است جهان بخت شهش کوکب رخشا

درجیست زمین تخت‌کیش لولو مکنون

ای‌کیسهٔ‌کانها زکف جود تو خالی

وی‌کاسهٔ جانها ز می مهر تو مشحون

جز شبه و قرین چیست ‌که یزدانت نداده

تا من به دعا خواهمش از خالق بی‌چون

فوجی بود از لشکر جرار تو انجم

موجی بود از لجهٔ افضال تو گردون

غیبی نبود از نظر حزم تو غایب

جایی نبود از جهت جاه تو بیرون

زان سان که همی علم به تکرار فزاید

فر تو ز تکرار و اعادت شود افزون

نادم نبود خادم بخت تو به گیتی

ایمن نشود طاعت تخت تو ز طاعون

اقدام تو از یاد برد وقعهٔ قارن

انعام تو بر باد دهد مخزن قارون