قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸۰ - در مدح د‌و شاهزاد‌هٔ آزاده محمد قلی میرزا الملقب به ملک‌آرا و شجاع السلطنهٔ مغفور طاب الله ثرا هما فرماید

گشته در برجی دو نجم سعد گردون را قران

یا دو خورشد فروزان طالع از یک خاوران

یا دو تابان‌ گوهر رخشده اندر یک صدف

یا دو رخشان اختر تابنده از یک آسمان

یا دو جبریل امین را در یکی مهبط نزول

یا دو شاه تاجور را بر یکی مسند مکان

یا نه توأم قدرت یزدان و رحم کردگار

یا شجاع‌السلطنه یا خسرو مازندران

ساحت مضمار جاه آن سپهر اندر سپهر

عرصهٔ میدان قدر این جهان اندر جهان

هرکجاکانون قهر آن جحیم اندر جحیم

هرکجا گلزر لطف این جنان اندر جنان

فتح و نصرت با عنان آن رکاب اندر رکاب

فر و دولت با رکاب این عنان اندر عنان

با ثبات حزم آن‌گردنده چون‌گردون زمین

با شتاب عزم این ساکن چو غبرا آسمان

با مؤالف جود آن چون ‌کشته و ابر بهار

با مخالف تیغ این چون رهن و برق یمان

آن به رزم اندر و یا اسفندیار روی‌تن

این به بزم اندر و پا اسکندر صاحبقران

هم یموت از باس این راضی به قوت لایموت

هم ز جیش ترکمان آن هراسان ترکمان

ره نپوید بر فراز قصر جاه آن یقین

جا نجوید بر نشب کاخ قدر این‌ گمان

از زبان آن حدیثی و ز قضا صد گفتگو

از بنان این‌کلاس وز قدر صد داستان

یک صدا از نای‌آل‌وزگوش‌گردون‌صد خروش

یک نفیر از کوس این وز نای تندر صد فغان

جز بهار عدل ان کز وی بخشکد شاخ ظلم

غیر نقش مهر این‌کز وی برآساید روان

فصل اردی دیده‌ای‌کز وی عیان‌گردد خریف

نقش بیجان دیده‌یی ‌کز وی به تن آید توان

یک ‌کمانداری از آن وز شیر گیران صد کمین

یک ‌کمین ‌گیری ازین وز شیر مردان صد کمان

غیر طبع آن کزو یاقوت بارد آشکار

غیر دست این‌که او گوهر برافشاند عیان

بحر قلزم دیده‌یی هرگز شود یاقوت‌خیز

ابر نیسان دیده ا‌ی هرگز شود گوهر فشان

نازش آن نی به تاج و بالش این نی به تخت

تخت می‌بالد بدین و تاج می‌نازد بدان

تا ز عدل آن پریشان ‌خاطر جور و ستم

تا ز داد این فراهم مجمع‌ امن و امان

باد اندر سایهٔ اقبال آن روی زمین

باد اندر خطّهٔ فرمان این ملک زمان