زندگی شوخی کمین رمیست
فرصت گیر و دار صبحدمیست
بسکه تنگ است عرصهٔ امکان
چون نگه هرطرف روی قدمیست
۳
پوست بر تن دربدن ممسک
همچو ماهی جدایی درمیست
عجز خوش استقامتی دارد
بار نُه آسمان به دوش خمیست
یاس پیموده ام ز باده مپرس
جام و مینای اشک چشم نمیست
۶
به سر خود که خاک پای توام
خاک پای تو را به خود قسمیست
هم به خود یک نگهتغافل زن
اگر آیینه قابل ستمیست
هرکجا عشق چهرهپرداز است
سایه هم صورت سیهقلمیست
۹
بر فلک میتوان شد از تسلیم
پایهٔ عزت هلال خمیست
بیدل از دامگاه صحبت خلق
سرکشدن بهجیب خویش رمیست