بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۶

زندگی شوخی کمین رمیست

فرصت گیر و دار صبحدمیست

بسکه تنگ است عرصهٔ امکان

چون ‌نگه هرطرف روی قدمیست

۳

پوست بر تن دربدن ممسک

همچو ماهی جدایی درمیست

عجز خوش استقامتی دارد

بار نُه آسمان به دوش خمیست

یاس پیموده ام ز باده مپرس

جام و مینای اشک چشم نمیست

۶

به سر خود که خاک پای توام

خاک پای تو را به خود قسمیست

هم به خود یک نگه‌تغافل زن

اگر آیینه قابل ستمیست

هرکجا عشق چهره‌پرداز است

سایه هم صورت سیه‌قلمیست

۹

بر فلک می‌توان شد از تسلیم

پایهٔ عزت هلال خمیست

بیدل از دامگاه صحبت خلق

سرکشدن به‌جیب خویش رمیست