ز چشم بینگه بودم خرابآباد غارتها
چه لازم در دل دوزخ نشستن از شرارتها
سوادنامه همکمنیست در منع صفای دل
به حیرانی مژه برداشتمکردم عمارتها
۳
بهذوقکعبهمگذر ازطوافکلبهٔ مجنون
غبار معنی الفت مباشید از عبارتها
هجومداغ عشقتکرد ایجاد سرشک من
زدل هرجا سویدا جوش زد دارد زیارتها
شکست برگگل هم ازتبسم عالمی دارد
عرقریزیستهرجاجمع میگرددحرارتها
۶
به خاک خود تیمم ساحل امنی دگردارد
خم آورد ابروی ناز تو از بار اشارتها
بهحسن خلق بیدل تا توان در جنتآسودن
مشو چون زاهدان توفانی آب طهارتها