اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۴۹ - سحر با ناقه گفتم نرم تر رو

سحر با ناقه گفتم نرم تر رو

که راکب خسته و بیمار و پیر است

قدم مستانه زد چندان که گوئی

بپایش ریگ این صحرا حریر است