من آئین جدائی را نمیدانم نمیدانم
من او، او من، دو تائی را نمیدانم نمیدانم
بود بر جان گوارا هر چه آن مَه میکند با من
وفا و بیوفائی را نمیدانم نمیدانم
۳
گدائی میکنم از حسن خوبان این نعیمم بس
نعیم پادشائی را نمیدانم نمیدانم
بغیر از مهر مه رویان که تابد بر دل و جان بس
طریق روشنائی را نمیدانم نمیدانم
ز گلزار رخ خوبان اگر گستاخ گل چینم
رسوم پارسائی را نمیدانم نمیدانم
۶
نچینم خوشه خود را میزنم بر خرمن آن مه
من آئین گدائی را نمیدانم نمیدانم
همیشه عشق ورزم فیض با روی نکو رویان
ازیشان من رهائی را نمیدانم نمیدانم