فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۷

من آئین جدائی را نمیدانم نمیدانم

من او، او من، دو تائی را نمیدانم نمیدانم

بود بر جان گوارا هر چه آن مَه میکند با من

وفا و بیوفائی را نمیدانم نمیدانم

۳

گدائی میکنم از حسن خوبان این نعیمم بس

نعیم پادشائی را نمیدانم نمیدانم

بغیر از مهر مه رویان که تابد بر دل و جان بس

طریق روشنائی را نمیدانم نمیدانم

ز گلزار رخ خوبان اگر گستاخ گل چینم

رسوم پارسائی را نمیدانم نمیدانم

۶

نچینم خوشه خود را میزنم بر خرمن آن مه

من آئین گدائی را نمیدانم نمیدانم

همیشه عشق ورزم فیض با روی نکو رویان

ازیشان من رهائی را نمیدانم نمیدانم