فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۹

ای ز الطاف تو شیرین کامم

تهی از باده مگردان جامم

چون در خانه برویم بستی

ماه رویت بنما از بامم

ای که نامت بودم ورد زبان

چه شود گر تو بپرسی نامم

من که پیوسته ثناگوی توام

سزد ارگاه دهی دشنامم

دلبرا چارهٔ آموز مرا

تا بکی زهر غمت آشامم

مردم از غصه و کارم نگشود

سوختم ز آتش عشق و خامم

کام فیض از لب خود شیرین کن

ای ز الطاف تو شیرین کامم