عطار » مصیبت نامه » بخش بیست و یکم » بخش ۵ - الحكایة و التمثیل

در رهی داود طائی بی قرار

میشد و تعجیل بودش بیشمار

آن یکی گفتش چرا داری شتاب

گوئی افتادست در دکانت آب

گفت بر دروازه در بند منند

میشتابم چون شتابم میکنند