عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۸۶

شمع آمد و گفت: دائماً در سفرم

میسوزم و میگدازم و میگذرم

بخت بدِ من چو رشته در کارم کرد

بنگر که ازین رشته چه آید به سرم