عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۴۸

شمع آمد و گفت: اینهمه بیچارگیم

زان است که کس نیست به غم خوارگیم

تا پر شد از آن لقمهٔ آتش دهنم

آن لقمه خوشی بخورد یکبارگیم