عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۳۷

شمع آمد و گفت: کیست گمراه چو من

در حلق طناب مانده ناگاه چو من

تا خام رگی چو موم نبود نرود

از جهل به ریسمان فرو چاه چو من