عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۴

شمع آمد و گفت: جانِ من میسوزد

وز جان تن ناتوانِ من میسوزد

سوگند همی خورم به جان و سرِ خویش

وز سوگندم زبانِ من میسوزد