عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۱۵

دوش از برِ من یار گریزان میرفت

ناکرده صبوح صبح خیزان میرفت

صبح از لبِ او خنده زنان میآمد

شب از چشمم ستاره ریزان میرفت