عطار » مختارنامه » باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق » شمارهٔ ۱۵

دوش آمد و گفت: روز و شب غمناکی

تا بنشستی بر درِ ما بی باکی

دستی که به دامن وصالت نرسد

در گردنِ خاک کن که مشتی خاکی