مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷۹

گر حلقهٔ آن زلف چو شستت نگرفت

تا باده از آن دو چشم مستت نگرفت

می طعنه زنند دشمنانم شب و روز

کز پای درآمدی و دستت نگرفت