ای آفتاب هالهای از روی ماه تو
مه بر لب افق لبهای از کلاه تو
لرزنده چون کواکب گاه سپیدهدم
شمع شبی سیاهم و چشمم به راه تو
کی میرسی به پرچم خونین چون شفق
خورشید و مه سری به سنان سپاه تو
ای دل فریب جادوی مهتاب شب مخور
زلفش کشیده نقشه روز سیاه تو
آنکو لهیب آتش از رو نمیبرد
اندیشهای کند مگر از دود آه تو
گر اشکِ توبهات به دواتِ مَلَک نریخت
بگذار پای من بنویسد گناه تو
شاها به خاک پای تو گلها شکفتهاند
ما هم یکی شکسته و مسکین گیاه تو
من روی دل به کعبه کوی تو داشتم
کآمد ندای غیب که این است راه تو
یک نوک پا به چادر چوپانیم بیا
کز دستچین لاله کنم تکیهگاه تو
آیینه سازمت همه چشمهسارها
وز چشم آهوان بنوازم نگاه تو
بعد از نوای خواجه شیراز شهریار
دل بستهام به ناله سیم سهگاه تو