قمار عاشقان بردی ندارد از نداران پرس
کس از دور فلک دستی نبرد از بدبیاران پرس
جوانیها رجزخوانی و پیریها پشیمانی است
شب بدمستی و صبح خمار از میگساران پرس
قراری نیست در دور زمانه بیقراران بین
سر یاری ندارد روزگار از داغ یاران پرس
تو ای چشمان به خوابی سرد و سنگین مبتلا کرده
شبیخون خیالت هم شب از شبزندهداران پرس
تو کز چشم و دل مردم گریزانی چه میدانی
حدیث اشک و آه من برو از باد و باران پرس
عروس بخت یک شب تا سحر با کس نخوابیده
عروسی در جهان افسانه بود از سوگواران پرس
سر بشکسته هر صبح آفتاب از درهای خیزد
به کام ار توسن ایام دیدی از سواران پرس
فلک با پشت خم دانی به گوش ما چه میگوید؟
جوانا سرنوشت از سرگذشت روزگاران پرس
به شاخ دشمنی یک میوهٔ شیرین نمیروید
برو باغ محبت کار و کار از کشتکاران پرس
جهان ویران کند گر خود بنای تخت جمشید است
برو تاریخ این دیر کهن از یادگاران پرس
به هر خشتی که خود آیینهٔ اسکندر و داراست
شکست جان جم بین وز شکوه کامکاران پرس
به شعر یادباد خواجهام خاطر شبی خون شد
سپاهان زنده کن وز زندهرودِ باغکاران پرس
به هر زادن فلک آوازهٔ مرگی دهد با ما
خزان لاله و نسرین هم از باد بهاران پرس
سلامت آن سوی قاف است و آزادی در آن وادی
نشان منزل سیمرغ از شاهینشکاران پرس
به چشم مدعی جانان جمال خویش ننماید
چراغ از اهل خلوت گیر و راز از رازداران پرس
گدای فقر را همت نداند تاخت تا شیراز
به تبریز آی و از نزدیک حال شهریاران پرس