فَرُّخا از تو دلم ساخته با یاد هنوز
خبر از کوی تو میآوردم باد هنوز
در جوانی همه با یاد تو دلخوش بودم
پیرم و از تو همان ساخته با یاد هنوز
دارم آن حجب جوانی که زبانبند من است
لب همه خامشیَم دل همه فریاد هنوز
من که با صد دل دیوانه تو را میجستم
نیست از سلسلهام یک دل آزاد هنوز
پیرم و تیغ جوانیم زند گردن بخت
بس به این تیغ زدن جلدم و جلّاد هنوز
فرخ خاطر من خاطره شهر شماست
خود غمآبادم و خاطر فرحآباد هنوز
طوطی قند خراسانم و یاد لب تو
میگشاید به رخم دکّهٔ قناد هنوز
دوری از بزم تو عمری است که حرمان من است
زدم و میزنم از دست غمت داد هنوز
با منت سایه کم از گلشن آزادی چیست
میبرم شکوهات ای سرو به شمشاد هنوز
یاد گلچین معانی و نوید و گلشن
نوشخواری بوَد و نشئهٔ معتاد هنوز
بیست سال است بهار از سر ما رفته ولی
من همان ماتمیَم در غم استاد هنوز
گر به دادم رسید و حال حزینم پرسی
بخت با من به همان شیوهٔ بیداد هنوز
صید خونینِ خزیده به شکاف سنگم
که نفسدرنفسم با سگ صیاد هنوز
جوی شیرم نه بس آن چشمهٔ طبع شیرین
بیستونم من و غم تیشهٔ فرهاد هنوز
تو به هفتادی و طبع هنرآرای ترا
با عروسان دری حجلهٔ داماد هنوز
شهریار از تو و هفتاد تو دلشاد ولی
خود به شصت است و ندیده است دل شاد هنوز