حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۱

خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن؟

تا ببینم که سرانجام چه خواهد بودن

غم دل چند توان خورد؟ که ایام نماند

گو نه دل باش و نه ایام چه خواهد بودن؟

۳

مرغ کم‌حوصله را گو غم خود خور که بر او

رحم ِ آن کس که نهد دام چه خواهد بودن؟

باده خور غم مخور و پند مقلد منیوش

اعتبار سخن عام چه خواهد بودن؟

دست‌رنج تو همان به که شود صرف به کام

دانی آخر که به ناکام چه خواهد بودن؟

۶

پیر میخانه همی‌خواند معمایی دوش

از خط جام که فرجام چه خواهد بودن

بردم از ره دل حافظ به دف و چنگ و غزل

تا جزای من بدنام چه خواهد بودن