امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۰ - گر چه در پایان سرودن این اشعار بخود چنین خطاب کرده بود:

لیک اگر پند من آری به گوش

مصلحت آن ست که مانی خموش

چل شد و درین جهت آمد نشست

پیش مبین بیش که افتی به شست

نوبت توبه‌ است ، گرانی مکن

روی به پیریست، جوانی مکن

بار خدایا! من غافل ز راز،

این ورق ساده که بستم طراز

گر چه که امروز جمال من ست

عاقبت الامر وبال من است

عفو کن آن را که رضای تو نیست

توبه ده از هر چه برای تو نیست

چون زتو شد این همه ناچیز چیز

هم تو کنی در دل خلقی عزیز

عیب شناسان به کمین من‌اند

بی هنران جمله به کین من اند

تو به کرم ، عیب من عیب کوش

در نظر عیب شناسان بپوش