ز دستت جیب گل پیراهنان را چاک میبینم
به راهت فرق زرین افسران را خاک میبینم
نیند این بوالهوس طبعان الایش گزین عاشق
منم عاشق که رویت را به چشم پاک میبینم
سبک جولان بتی قصد سر این بینا دارد
که از سرهای شاهانش گران فتراک میبینم
جمالش ذره ای در صورت قالب نمیگنجد
به آن عنوان که من ز آئینهٔ ادراک میبینم
تصور میکنم کاب لطافت میچکد زان رخ
زبس کز نشئه حسنش طراوتناک میبینم
اجل مشکل که یابد نوبت آن ذوعهد آن قاتل
که در کار خودش بس چست و پر چالاک میبینم
تو دست خود زقتل محتشم دارای اجل کوته
که آن فتح از در شمشیر آن بی باک میبینم