محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۱

بیچاره باشد همواره عاشق

عشق این چنین است بیچاره عاشق

گردون نگردد روزی که گردد

از کوی معشوق آواره عاشق

صد پاره شد دل اما همان هست

بر روی خوبان هر پاره عاشق

گر سر کشیدی یکباره معشوق

از پا فتادی صد باره عاشق

گر شرم بودی هرگز نکردی

در روی معشوق نظاره عاشق

نبود گر آدم ای ترک خونخوار

خواهی تراشید از خارهٔ عاشق

حسنت فزون باد تا محتشم را

بینند یاران همواره عاشق