محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴

زهی به دور تو آئین دلبران منسوخ

ز طور تازه تو طور دیگران منسوخ

ز شهرت حسد اهل حسن بر تو شده

حدیث یوسف و رشک برادران منسوخ

دلم نهاد بنای محبت چو توئی

محبت دگران شد بنا بر آن منسوخ

حدیث درد مرا دهر در میان انداخت

که شد حدیث دگر درد پروران منسوخ

لب زمانه به حرف سمنبری جنبید

که ساخت حرف تمام سمن بران منسوخ

خبر نداری از آن چاکری که خواهد کرد

بر تو خدمت صد ساله چاکران منسوخ

هنوز محتشم این نظم تازه شهرت بود

که گشت نظم جمیع سخنوران منسوخ