محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

غیر مگذار که در بزم تو آید گستاخ

گرم صحبت شود و با تو درآید گستاخ

در فریبنده سخنها چو دمد باد فسون

برقع از چهرهٔ شرم تو گشاید گستاخ

۳

به نگاه تو چو از لطف بشارت یابد

به اشارت ز لبت بوسه رباید گستاخ

دست جرات چو گشاید ز خیالات غلط

دستیازی به خیال تو نماید گستاخ

آن که پنهان کندت سجده چو می با تو کشد

آید و رخ به کف پای تو ساید گستاخ

۶

هست شایستهٔ فیض نظر پاک بتی

که نظر در رخش از بیم نشاید گستاخ

محتشم بلبل باغ تو شد اما نه چنان

که در اندیشهٔ گل نغمه سراید گستاخ