جان بخشمت آن ساعت کز لب شکرم بخشی
دانم که تو ز آن لبها جانی دگرم بخشی
تبهاست مرا در دل وان نیشکر اندر لب
آری ببرد تبها گر نیشکرم بخشی
با تو به چنین دردی دل خوش نکنم حقا
الا که به عذر آن دردی دگرم بخشی
دوشم لقبی دادی، کمتر سگ کوی خود
من کیستم از عالم تا این خطرم بخشی
تو ترک سیه چشمی، هندوی سپیدت من
خواهی کلهم سازی، خواهی کمرم بخشی
پروانهٔ جانبازم پر سوختهٔ شمعت
میافتم و میخیزم تا باز پرم بخشی
از غمزه و لب هر دم، دریا صفتی با من
گه کشتن من سازی، گاهی گهرم بخشی
گفتی که به خاقانی وقتی گهری بخشم
بَخشودنیام بالله، وقت است اگرم بخشی