ابن حسام خوسفی » قصاید » الثناء الجمیل للملک الجلیل

ای نام تو در هر دهنی ورد زبان‌ها

اندر حجب از درک یقین تو گمان‌ها

هر ذرهٔ اشبا که بر او نقش وجودی‌ست

تسبیح تو گویند به انواع لسان‌ها

آیات تو بر دفتر ایام [و] لیالی

آثار تو بر صفحهٔ ساعات و زمان‌ها

فضل تو ربیعیت نه چون فصل ربیعی

کو را برسد آفت نقصان خزان‌ها

از دفتر گل نکتهٔ توحید تو خواند

بلبل که شب آرام ندارد ز فغان‌ها

دست کرم عام تو بر سفرهٔ انعام

در خانهٔ الطاف تو آراسته خوان‌ها

انگشت قضای تو به انواع صنایع

بنگاشته بر چهرهٔ ابداع، نشان‌ها

انداخته بر لشکر جاسوس عفاریت

از جرم کواکب شب قهر تو سنان‌ها

با قدرت فرمان تو بر دست ضعیفی

عاجز شده بازوی توانای توان‌ها

در معرکه تیر قضای تو فکندند

مردان مبارزفکن از دست، کمان‌ها

چالاک‌رکابان توهم چه توانند

آنجا که ز کفشان بربایند عنان‌ها

اسرار تو در سینهٔ حلاج نگنجید

سر باخت از آن بر سر بازار عیان‌ها

گه سوخته در نار، گهی ساخته با نور

چون شمع به پروانهٔ انوار تو جان‌ها

بی جای و مکانی چه مکان جای و مکان چیست؟

ای بی تو و ای با تو به هر حال مکان‌ها

پوشیده و پنهان ز تو پوشیده و پنهان

نتوان که به نزدیک تو پیداست نهان‌ها

در روضه اگر وعده، لقای تو نبودی

هرگز نبدی میل جنان‌ها به جنان‌ها

درهای هواییم کجاهای هویت

کآزاد توان شد به چنین‌ها ز چنان‌ها

قانع شده از گلبن باغ تو به بویی

این مرغ دلاویز به چندین طیران‌ها

سبحانک انت الملک الحق یقینا

غفرانک و الرحمة نرجو و امانها

لطفی که ز بیم اثر قهر تو داریم

دل خون شده اندر بدن و خسته روان‌ها

تو اهل عطیاتی و ما اهل خطیات

از ما همه این آید و از تو همه آن‌ها

ای بس که فرو رفت به گرداب تفکر

اندر عمق بحر بیان تو بیان‌ها

خضر قلم من چو در افتد به سیاهی

صد چشمهٔ نوشم بگشاید ز بنان‌ها

از کلک و بنانم چو بیان تو نویسند

پروین و عطارد به هم آرند قران‌ها

دُرّی‌ست گران‌مایه که در گوش توان کرد

هر دانه که از بحر من افتد به کران‌ها

آن روز که کیال ترازوی قیامت

اعمال بد و نیک بسنجد به کپان‌ها

باشد که ز سرمایهٔ الطاف تو یابیم

سودی که از او دفع توان کرد زیان‌ها

با ابن حسام از نظر لطف تو آبی است

کز شعر ترش تازه شود باغ روان‌ها