بدین باهله شاه تیبال بود
خداوند شمشیر و کوپال بود
چو بانوگشسب اندر آمد به راه
فرستاد کس سوی تیبال شاه
که ما دختران جهان پهلوان
گریزان به گِرد جهان و دوان
پدر کشته و دوده گشته تباه
برادر بیاوخته بیگناه
بدین روزِ ما دشمنِ شاه باد
زبان پر ز نفرین بدخواه باد
چو از رزم و از چاره بگسست دست
دل ما ز تیر زمانه بخَست
به گیتی ندیدیم کس را پناه
پناه آوریدیم نزدیک شاه
سزد گر به پاداش نیکینمای
بکوشد یکی شاه کشورگشای
زبان را به پیمان گروگان کنی
که ما را بَرِ خویش مهمان کنی
بباشیم یک چند پیشت نهان
بدان تا چه خواهد خدای جهان
بُوَد کز پی شاه فرخندگی
سر آید به ما بر، چنین زندگی
و گر نی دگرگونه رای آوری
به پاسخ سخنها به جای آوری
چنین گفت دانای فرخنده نام
که پاسخ به هنگام، بهتر ز کام
چو پیغام بشنید تیبال شاه
دو منزل پذیره شد او با سپاه
بپرسیدشان سخت و گرمی نمود
بسی مهربانی و نرمی نمود
شما راست، گفت این بر و بوم و دشت
نخواهم ز رای شما بازگشت
سپاهست ما را و هم خواستهست
چنین کشور و مرزم آراستهست
کنید آنچ خواهید و فرمان دهید
دگر نیز فرمان برین جان دهید
کز آزرمِ آن نامور پهلوان
شما راست فرمان به من بر روان
ز گفتار او هر دو دختر چنین
نهادند سر پیشِ قربوس زین