ایرانشان » بهمن‌نامه » دیباچه » بخش ۳ - در ستایش خرد گوید

اگر خویشتن را ببینی درست

به یزدان ترا راه باید نخست

تو خود خویشتن را ندانی همی

سخن بر زبان خیره رانی همی

از آوردگه چون نداری نشان

چه آزرم جویی ز گردنکشان

همی باز جویی ز یزدان تو راز

نخست از خرد مایه خویش ساز

بدان تا چه‌ای و ز کجا آمدی

در این تیره کیهان چرا آمدی

چرا دادت این دانش و عقل و هوش

دلِ روشن و چشم بینا و گوش

تن تیره ما به جان روشن است

خرد پیش تن چون یکی جوشن است

خرد پیش تو همچو باغی بود

خرد پیش دل جون چراغی بود

خرد دور دارد ترا از گزند

خرد شاد دارد روان نژند

کسی کو خرد مایه دارد فزون

به یزدان مر او را یکی بود رهنمون

خرد گویدش تخم نیکی بکار

که آید یکی روز نیکی ببار

از هر گونه‌ای جانور را نژاد

خرد مر ترا دیگران را نداد

بر ایشان ترا کرد سالار و مه

وز ایشان ترا کرد سالار به

سوی تو فرستاد پیغام خویش

گرامی ترا کرد همنام خویش

ترا خواهد انگیخت از تیره خاک

ترا کرد امید و هم بیم و باک

تو نیز آن کن ای مرد آشفته دل

که فردا روانت نباشد خجل

یکی راه پیش است تاریک و بد

مگر دستگیرد روان را خرد