خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹

ما از عراق جان غم آلود می‌بریم

وز آتش جگر دل پُر دود می‌بریم

در گریهٔ وداع تذروان کبک لب

طاووس‌وار پای گل‌آلود می‌بریم

شب‌ها ز بس که سوزش تب‌ها همی کشیم

لب‌ها کبود و آبله فرسود می‌بریم

داریم درد فرقت یاران گمان مبر

که‌اندوهِ بود یا غمِ نابود می‌بریم

یاری ز دست رفته غم کار می‌خوریم

مایه زیان شده هوس سود می‌بریم

خونین دلی به صبر سر اندوده وز سرشک

خاکین رخی چو کاهِ گل‌اندود می‌بریم

گل درد سر برآورد و ما درد سر چو گل

دیر آوریم و زحمت خود زود می‌بریم

گفتی چو می‌برید ز بغداد زادِ راه

صد دجله خون که دیده به پالود می‌بریم