حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۶۱

صباح جمعه بد و سادس ربیع نخست

که از دلم رخ آن ماهروی شد زائل

بسال هفتصد و شصت و چهار از هجرتگ

چو آب گشت بمن حل حکایت مشکل

دریغ و درد و تاسف کجا دهد سودی

کنون که عمر به بازیچه رفت بی حاصل