آن کیست تا به حضرت سلطان ادا کند
کز جور چرخ گشت شتر گربهها پدید
رندی نشست بر سر سجّادۀ قضا
حیزی دگر به مرتبۀ سروری رسید
آن رند گفت چشم و چراغ انس منم
وآن حیز گفت نطفۀ داودم و فرید
ای آصف زمانه ز بهر خدا بگو
با خسروی که دولت او هست برمزید
شاها روا مدار که مفعول من یراد
گردد به روزگار تو فعّال من یرید