خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸

رویم ز گریه بین چو گِلین کاهْ زیرِ آب

از شرم روی توست رخِ ماه زیر آب

ماهی تنی و می‌کنی از اشک من گریز

نه ماهیان کنند وطن، گاه زیر آب

نی نی توراست عذر که مشک و میی به هم

نی مُشک و مِیْ تبه شود آنگاه زیر آب

تخم وفاست دانهٔ دل چون به دست توست

خواهی به زیر خاک بنه خواه زیر آب

در اشک گرم غرقم و آنگاه سوخته

کس دید غرق، سوخته به نگاه زیر آب؟

دریا کشم ز چاه غمت گر برآرم آه

سوزد نهنگ را طپشِ آه زیر آب

همسایگان ز تف دلم برکنند شمع

چون شد چراغ روز شبانگاه زیر آب

گریم چنان که از دم دریای چشم من

هر گوش ماهیی شود آگاه زیر آب

آبم برفت و گر شنود سنگ آه من

از سنگ بشنوند علی‌الله زیر آب

ای دُرّ آبدار جوانی ز پیچ و خم

در آب شد ز شرم تو صد راه زیر آب

حال من و تو از من و تو دور نیست زآنک

تو آب زیر کاهی و من کاه زیر آب

خاقانیا به چاه فرو گوی راز دل

کز دوست رازدارتر آن چاه زیر آب