چو بحرنامتناهی ست دایما امواج
حجاب وحدت ریاست کثرت امواج
جهان و هر چه درو هست جنبش دریاست
ز قعر بحر به ساحل همی کند اخراج
۳
دلم که ساحل دریای بی نهایت اوست
بود مدام به امواج بحر او محتاج
علاج درد دلم غیر موج دریا نیست
چه طرفه درد که موجش بود دوا و علاج
کسی که موج به دریا کشیدش از ساحل
وقوف یافت ز سر حقیقت و معراج
۶
به هر خسی نرسد زین محیط در و گهر
یکی به خس رسد از وی، یکی به گوهر و تاج
ازین محیط که عالم به جنب اوست سراب
مراست عذب فرات و تو راست ملح اجاج
به لون و طعم اگر آب مختلف باشد
ز اختلاف محل است و انحراف مزاج
هر آنچه مغربی از کاینات حاصل کرد
بکرد بحر محیطش به یک زمان تاراج